اخیرا یکی از شرکای برنامه توسعه مدیریت INSEAD از ما بهدلیل بیتوجهی به مفهوم خاصی انتقاد و اظهار کرده است: «موسسه شما یک برنامه بسیار مهم را فراموش کرده است: داشتن مدرسه CEO؛ چراکه برای اداره کردن یک شرکت حرفهای مانند موسسات پزشکی یا خلبانی باید حتما آموزش تخصصی دید.»
ما هرگز آن را بهعنوان یک حرفه درنظر نگرفته بودیم. از سر کنجکاوی تصمیم گرفتیم که دریابیم کدامیک از افرادی که به شکل حرفهای شرکتها را مدیریت میکنند، به شغل خود میاندیشند؛ آیا این شغل با داشتن ملزومات حرفهای، برنامه آموزشی ویژه و مثلا آزمونهای پایان دوره استاندارد در نظرشان ارزشمند است؟
در ابتدا تصمیم گرفتیم با یک مدیر ارشد حرفهای (نه مالک) شرکت در همه کشورهای «گروه بیست» که دارای فعالیت بینالمللی بودند، مصاحبه کنیم سپس این الگو را به مدیران مالک شرکتها در همان کشورها تعمیم دهیم تا به چشماندازهای آنها دست یابیم. ما با مدیران کسبوکارهای برجستهای نظیر جف ایملت از جنرال الکتریک، باب بادلی از بریتیش پترولیوم (BP) و نیز مدیران ارشدی با شهرت جهانی کمتر در مدیریت اما شهرتی برابر در کسبوکار مانند ولادیمیر راشفسکی از شرکت معدنی SUEK روسیه، دیه گو بونزونوئلو و ماریو مورتیپولگاتول از Geox ایتالیا و خوزه آنجل اسناچز از رئال مادرید اسپانیا گفتوگو کنیم.
این بررسی همچنین نگرشهایی نامتعارف نه فقط در راستای پرسش اصلی تحقیق، بلکه ویژگیها و مهارتهای ضروری را که مدیران ارشد باید برای مشاغل مهم در نظر بگیرند و به آنها دست یابند، به ما ارائه داد.
اولین نکتهای که همه این مدیران اتفاق نظر داشتند این بود که نباید آزمون CEO برگزار شود، سنجش و آزمون در این دورهها اشتباه است و نباید براساس آزمون ارزیابیها انجام شود! همه متخصصان معتقد هستند که هر فردی برای برآمدن از عهده چنین آزمونی به اندازه کافی توانمند نیست و در این راستا برنامه آموزشی استانداردی وجود ندارد. جف ایملت میگوید: «من فکر میکنم که چنین سنجشی، دشوار است. آنچه در یک آزمون اهمیت دارد، بررسی دانش گذشته است؛ درحالیکه CEO همواره به چگونگی رویکرد بیشتر به آینده میپردازد.»
حرفه مدیریت ارشد، وابستگی زیادی به شرایط دارد. فردی که توانایی اداره BP را دارد؛ در صورتی که مدیر ارشد SUEK یا رئال مادرید (باشگاه فوتبال اسپانیا) باشد، به احتمال زیاد موفق نخواهد بود. ولادیمیر راشفسکی میگوید: «داشتن نیروی کار جدیدی با دانش و مهارتهای کامل مورد نیاز، عالی است اما چنین فردی را بهسادگی نمیتوان یافت؛ بنابراین باید در هر موقعیتی جهت یافتن مناسبترین شخص برای یک شرکت خاص، تلاش کنید.
به علاوه، هیچکس نمیتواند برای همیشه به عنوان یک مدیر ارشد، دارای صلاحیت باشد. نیاز کسبوکار به سرعت در حال تغییر است و مدیران ارشدی که چند سال پیش، توانایی کافی برای اداره یک شرکت تجاری را داشتهاند، اگر نتوانند مطابق تغییر شرایط، دانش خود را افزایش دهند، ممکن است از کارافتاده شوند. همه مدیران ارشدی که با آنها گفتوگو داشتیم، هم عقیده بودند که حرفه آنها بیشتر از آموزشهای استاندارد و آزمونهای ورودی به آموختن دائمی نیازمند است.
آنها همچنین بر سر این موضوع توافق داشتند که برخی ویژگیها و مهارتها برای موفقیت مدیر ارشد، ضروری هستند. اگرچه افرادی که با آنها مصاحبه داشتیم، به زبانهای متفاوت از سراسر جهان صحبت میکردند، اما همگی باور داشتند که مهارتهای ذاتی، دانش حاصل از آموزش رسمی و توانمندیهای بهبود یافته در راستای حرفه، پایههای سهگانه یک CEO کارآمد هستند.
«مدیر ارشد بودن» ذاتی است یا اکتسابی؟
دیه گو بونزونوئلو توضیح میدهد: «مقداری از این توانایی، ذاتی است اما باید در راستای آن آموزش نیز دید.» مدیران ارشد همچنین میان آنچه لازمه CEO بودن است و آنچه آنها را در شغلشان کارآمد میکند، تفاوت قائل میشوند؛ درحالیکه تحصیلات رسمی و آموزش در حین انجام کار، توانمندیهای مورد نیاز برای این منظور هستند، ویژگیهایی مانند کنجکاوی، جاهطلبی و اشتیاق، خصوصیتهای ضروری هستند. مدیران کسبوکاری که با آنها گفتوگو کردیم، دانشگاهها را نه بهدلیل مهارتهای حرفهای مورد نظری که در آنجا به دست میآید، بلکه به علت ارتقای درایت عمومی و تواناییهایی نظیر تجزیه و تحلیل، منطق و تفکر نظاممند، تحسین میکنند.
دیه گو بونزونوئلو میگوید: «قدرت تجزیه و تحلیل دارای اهمیت بسیاری است و این مهارت را میتوان در مدرسه آموخت ». تحقیقات انجام شده بر این مساله، صحه میگذارند؛ مدیران ارشد با تحصیلات عالیه دارای توانایی بیشتری برای یافتن و پردازش اطلاعات و سازگاری با تغییرات هستند (هیت و تایلر 1991؛ ویرزما و بنتل 1992؛ والی و بوم 1994).
آیا باید مدرسه CEO تاسیس کنیم؟
اگر مدارس کسبوکار بخواهند همگام با پیشرفت CEOها حرکت کنند، باید آموزش مسائلی را که در گذشته به آن نپرداختهاند، آغاز کنند. آنها باید چگونگی آموختن در همه مراحل شغلی، نحوه سلامت بودن و روشِ یافتن و حفظ سبک فردی را آموزش دهند. بعضی مدارس قبلا در این حوزهها فعالیت داشته و اکثر این رویدادها را تجربه میکنند. به هر حال ما میخواهیم نشان دهیم که مدارس کسبوکار به برداشتن گام بعدی اهمیت داده و برای اجرای مهارتهای معمول مورد نیاز، مهارتهای دشواری را آموزش میدهند. آنها میتوانند با دانشکدههای فنی مشارکت داشته باشند و نهتنها در زمینه مدیریت فناوری یا خدمات، بلکه در حوزه صنعت یا فناوری و خدمات آتی، به ارائه آموزش بپردازند. این کار موجب میشود که مدارس کسبوکار، مکانهای جذاب تری برای فعالیت مدیران ارشد باشند. نکته آخر که اهمیتی به اندازه سایر موارد دارد، این است که مدارس کسبوکار باید به افراد کمک کنند تا شغل مدیریت ارشد را ابزاری برای دستیابی به توانمندیهای خود، تصمیمگیری بر پایه اطلاعات درباره انتخابشان و گسترش برنامه ویژهای برای تحقق آن بدانند.