«اولویتمندی جهانوطنی» نام رسمیتری برای اصل رابین هود است، قاعدهیی اخلاقی که میگوید ما با روشی یکسان به همه مردم جهان فکر کنیم فارغ از اینکه آنها کجا زندگی میکنند. ما سپس باید کمک را از جایی شروع کنیم که بیشترین فایده را داشته باشد. آنهایی که کمتر دارند بر آنهایی که بیشتر دارند مقدماند. این فلسفه، همان است که به صراحت یا در لفافه ما را برای اعطای کمکهای اقتصادی برای توسعه، سلامت و ضرورتهای بشردوستانه راهنمایی میکند.
اولویتمندی جهان وطنی، به نوبه خودش واقعاً منطقی است. مردم در کشورهای فقیر نیازهای عاجلتری دارند و از آنجا که سطح قیمتها در این کشورها پایینتر است، یک دلار یا یک یورو میتواند دو یا سه برابر آنچه که در اروپا یا امریکا میارزد، کمککننده باشد. خرج کردن در اروپا یا امریکا تنها گرانتر تمام نمیشود، بلکه افزون بر این به جیب کسانی میرود که همین حالا هم به قدر کافی دارند (دست کم به شکلی نسبی و در قیاس با استانداردهای جهانی) و به همین دلیل کار کمتری انجام خواهد داد.
من سالهاست در مورد فقر جهانی تدریس کردهام و به دنبال اندازهگیری آن بودهام و آنچه در سطور بالا نوشتم به نظرم واقعاً درست میآید. با این حال، این روزها احساس میکنم عمیقاً در این باره تردید دارم. هم واقعیتها و هم اخلاق، هر دو موجب پدید آمدن برخی مشکلات میشوند. بدون شک گامهای بلندی برای کاهش فقر جهانی انجام گرفته است و این گامها بیش از آنکه از طریق کمکهای خارجی صورت بگیرند از طریق رشد اقتصادی و جهانی شدن جامه عمل پوشیدهاند. تعداد افراد فقیر در جهان در طول ۴۰ سال گذشته از دو میلیارد نفر به یک میلیارد نفر کاهش پیدا کرده است و این با توجه به افزایش جمعیت جهان و کندی رشد اقتصادی دراز دامن جهان که به ویژه از سال ۲۰۰۸ به این سو تشدید شده، موفقیتی خیرهکننده است.
کاستن از فقر جهانی هرچند موثر است و بسیاری آن را میستایند، بدون هزینه هم نبوده است. جهانی شدنی که به کمک بسیاری در کشورهای فقیر آمده است، بسیاری را نیز در کشورهای ثروتمند متضرر کرده است، چرا که کارخانهها و مشاغل به مکانهایی رفتهاند که نیروی کار ارزانتری دارند. این به نظر بهای اخلاقیای میآید که پرداخت آن قابل قبول است، چرا که آنهایی که بازنده میشدند، همانهایی بودند که ثروتمندتر (و سالم تر) از آنهایی بودند که در حال برنده شدن بودند.
یکی از دلایل کهنه نارضایتی از این وضعیت [در کشورهای ثروتمند]، این است که آنهایی که این قضاوتها را میکنند، دقیقاً همانهایی نیستند که ناچارند هزینه کمک به فقرا را بدهند. من نیز مانند بسیاری دیگر در فضای دانشگاهها و نیز در صنایع توسعه یافته، در میان گروهی هستم که بیشترین بهره را از جهانی شدن بردهاند: من هم از آنهایی هستم که میتوانند خدماتشان را در بازارهایی به مراتب بزرگتر و ثروتمندتر از بازارهای زمان والدینشان به فروش برسانند.
جهانی شدن برای آنهایی که نه تنها از منافع آن بهرهمند نمیشوند بلکه از اثرات آن تاثیر میپذیرند، پدیدهیی تا این اندازه درخشان نیست. ما این را میدانیم که امریکاییهای کم درآمد و کمتر آموزش دیده، به عنوان مثال، در ۴دهه گذشته بهره اقتصادی کمتری داشتهاند و نیز اینکه آنهایی که در کف بازار کار امریکا قرار گرفتهاند، احتمالاً محیط بسیار خشنی را تجربه میکنند. اما این امریکاییها واقعاً تا چه اندازه از جهانی شدن متضرر شده اند؟ آیا وضعیت آنها از آسیاییهایی که اکنون در کارخانههایی کار میکنند که زمانی در شهرهای آنها واقع شده بود، بدتر است؟
پاسخ به پرسش بالا عمدتا مثبت است. با این حال، چند میلیون امریکایی-سیاه، سفید و زرد-اکنون در خانوارهایی زندگی میکنند که درآمد سرانه آنها کمتر از ۲دلار در روز است و این دقیقاً همان سطح درآمدی است که بانک جهانی برای تعیین خط فقر در هند یا آفریقا به کار میبرد. پیدا کردن یک جای خواب برای کسی که ۲دلار در روز درآمد دارد، در امریکا بسیار سختتر است تا در هند یا آفریقا.
افزون بر این، ادعای امریکایی برابری فرصتها برای همه اکنون بهشدت در معرض تهدید است. شهرهایی که کارخانههایشان را به خاطر جهانی شدن از دست دادهاند در واقع مبنای پرداخت مالیات خود را هم از دست دادهاند و برایشان سخت است که کیفیت مدارسشان را هم حفظ کنند، مدارسی که درواقع راه فرار نسل بعدی آنها از فقر است.
شهروندی متضمّن مجموعهیی از حقوق و وظایف است که ما آنها را با شهروندان کشورهای دیگر شریک نیستیم. بخش «جهان وطنی» راهنمای اخلاقیای که در ابتدا از آن سخن گفتم، تعهداتی را که ما نسبت به همشهریهای خودمان بر عهده داریم منکر میشود.
ما میتوانیم در مورد این حقوق و تعهدات به مثابه یک قرارداد «بیمه ای» متقابل بنگریم: ما نمیتوانیم انواع خاصی از نابرابری را در مورد همشهریهای خودمان تحمل کنیم. هر یک از ما مسوولیتی برای کمک دارد و البته همزمان حقی هم برای انتظار کمک در مقابل تهدیدات جمعی. این مسوولیتها مسوولیت ما در قبال آنهایی که در دیگر نقاط جهان به کمک احتیاج دارند تحت الشعاع قرار نمیدهد، اما بدین معنی هم هستند که اگر ما تنها بر اساس نیازهای مادی قضاوت کنیم، خطر نادیده انگاشتن برخی ملاحظات مهم را هم به جان خریدهایم.
زمانی که شهروندان احساس کنند نخبگانشان به آنهایی که آن سوی اقیانوس هستند اهمیت بیشتری میدهند تا آنها که سوار بر قطار شهروندی همان کشور هستند، قرارداد بیمهیی فسخ شده است: ما به گروههای کوچکی تقسیم میشویم و آنهایی که جا ماندهاند، از سیاستی که دیگر به نفع آنها نیست خشمگین و سرخورده میشوند.
* برنده جایزه نوبل اقتصاد